کد مطلب:29208 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

مامون عبّاسی












.

3982. عیون أخبار الرضا - به نقل از اسحاق بن حمّاد بن زید، در مناظره مأمون با مخالفان درباره امامت علی علیه السلام و برتری او بر دیگر مردم پس از پیامبر صلی الله علیه وآله -:از یحیی بن اكثم قاضی شنیدیم كه گفت:مأمون به من فرمان داد تا گروهی از محدّثان و گروهی از متكلّمان را گِرد آورم. از مجموع دو گروه، نزدیك به چهل نفر را گِرد آوردم و آنان را بردم و به آنان دستور دادم در اتاق نگهبانی باشند تا مأمون را از وجودشان مطّلع كنم و آنان، چنین كردند و من به مأمون، خبر دادم.

به من دستور داد آنان را وارد كنم. وارد شدند و ساعتی با آنان به گفتگو پرداخت و با آنان اُنس گرفت. آن گاه گفت:می خواهم امروز، شما را بین خود و خداوند - تبارك و تعالی - حجّت قرار دهم. بنا بر این، هر كس كه نیاز به دستشویی رفتن دارد و یا كاری دارد، نیاز خود را تأمین كند. راحت باشید و كفش هایتان را درآورید و رداهایتان را از دوش بردارید. و آنان، طبق آنچه كه به آنان فرمان داده شده بود، عمل كردند.

آن گاه مأمون گفت:ای گروه! من شما را حاضر كرده ام تا به شما در پیشگاه خدای متعال احتجاج كنم. از خدا بترسید و به خود و پیشوایتان بنگرید، و جلال و موقعیت من، موجب منع شما از گفتن سخن حق در هر موقعیت و ردّ سخن باطل از هر كه بود، نگردد. از آتش دوزخ بر خویش رحم آورید و به خشنود ساختن خدا و اطاعت از خدا به خدا نزدیكی جویید. هیچ كس با عصیان خالق به مخلوقی تقرّب نجسته است، جز آن كه خداوند، او را بر وی مسلّط ساخته است. بنا بر این، با همه خِرَدتان با من مناظره كنید.

من كسی هستم كه اعتقاد دارم علی پس از پیامبر خدا، بهترین بشر بود. اگر حرفم درست است، آن را درست بشمارید، و اگر اشتباه می كنم، آن را رد كنید. شروع كنید. اگر می خواهید از شما بپرسم، و اگر می خواهید، شما از من بپرسید.

محدّثان گفتند:ما می پرسیم.

گفت:بپرسید و یكی از شما از طرفتان سخن بگوید، و اگر سخن گفت و فرد دیگری از شما سخنی افزون داشت، آن را بیان كند و اگر اشتباه گفت، آن را اصلاح كنید.

یكی از آنان گفت:ما می گوییم كه بهترینِ مردم پس از پیامبر خدا، ابو بكر است؛ چون گزارش مورد اتّفاق از پیامبر خدا رسیده است كه فرمود:«به آنانی كه پس از من هستند، ابو بكر و عمر، اقتدا كنید». وقتی پیامبر رحمت، دستور به اقتدا به آن دو داده است، می فهمیم كه او امر به اقتدا، جز به بهترینِ مردم، نكرده است.

مأمون گفت:روایات، فراوان است و این روایات، یا همه بر حقّ اند و یا همه بر باطل و یا بعضی حق و پاره ای دیگر باطل اند. اگر همه حق باشند، لازمه آن این است كه همه باطل گردند؛ چون پاره ای روایات، پاره ای دیگر را نقض می كنند و اگر همه باطل باشند، مفهوم آن بطلان دین و از بین رفتن شریعت است. وقتی كه این دو صورتْ باطل بود، ناچار، نوع سوم، درست خواهد بود كه بعضی باطل و پاره ای حق باشند. در این صورت، آنچه كه حق است، نیازمند دلیل است تا مورد پذیرش قرار گیرد و خلاف آن، نفی گردد و در صورتی كه دلیل حقّانیت یك خبر در خودِ آن خبر باشد، شایسته تر است كه باورش كنم و آن را بپذیرم.

این روایتِ تو از گزارش هایی است كه دلیل بطلان آن، در خودِ روایت است؛ چون پیامبر خدا، حكیم ترینِ حكیمان، و راستگوترینِ مردم است و از این كه فرمان به ناشدنی بدهد و مردم را به تدیّن به خلاف وا دارد، از هر كس دیگری دورتر است.

دلیل این سخن آن است كه این دو نفر، از همه جهات، یا با هم همگون اند و یا ناهمگون. اگر از همه جهات، همگون باشند، در شمار، صفت، صورت و جسم، یكی خواهند بود و این كه دو چیز از هر جهت یكی باشند، وجود خارجی ندارد. بنا بر این، چگونه می توان به آن اقتدا كرد؟ و اگر ناهمگون باشند، چگونه می توان به هر دوی آنها اقتدا كرد؟ چون اگر به یكی اقتدا كنی، با دیگری مخالفت كرده ای و این فرمان دادن به ناشدنی (ناممكن) است.

امّا دلیل بر این كه آن دو ناهمگون اند، این كه ابو بكر اهل رِدّه (مرتدان) را اسیر كرد و عمر، آنان را آزادانه بازگرداند. عمر به ابو بكر، توصیه كنار گذاشتن و كشتن خالد بن ولید (به جرم كشتن مالك بن نویره) را كرد. و ابو بكر، نپذیرفت. عمر، دو مُتعه را حرام كرد؛ ولی ابو بكر، چنان نكرد. عمر، دیوان تقسیمات قرار داد و ابو بكر، این كار را انجام نداد. ابو بكر، برای خود جانشین تعیین كرد وعمر، چنین نكرد و نظیر این كارهای گوناگون، فراوان است.[2].

یكی دیگر از اهل حدیث گفت:پیامبرصلی الله علیه وآله فرموده است كه:«اگر دوستی می گرفتم، ابو بكر را برای خود، دوست می گرفتم».

مأمون گفت:این، محال است؛ چون شما گزارش كرده اید كه او بین یارانش پیمان برادری بست و علی را نگه داشت. علی در این باره سخن گفت. پیامبر خدا فرمود:«تو را كنار نگذاشتم، جز برای خودم» و هر كدام از این دو روایتْ درست باشد، دیگری باطل است.

یكی دیگر از آنان گفت:علی بر بالای منبر گفت:«بهترینِ این امّت پس از پیامبرش ابو بكر و عمر است».

مأمون گفت:این ناشدنی است؛ چون اگر پیامبر خدا می دانست كه آن دو برترند، یك بار عمرو بن عاص، و بار دیگر، اسامة بن زید را بر آن دو فرمانده قرار نمی داد و چیزی كه این روایت را نادرست نشان می دهد، سخن علی پس از درگذشت پیامبرصلی الله علیه وآله است كه فرمود:«من به نشستن در جای او، از لباسم بر تنم سزاوارترم؛ امّا از این كه مردم به كفر برگردند، ترسیدم» و سخن دیگر او كه فرمود:«كجا آن دو بهتر از من اند، حالْ آن كه پیش از آن دو و پس از آن دو، خداوند را پرستیدم؟».

یكی دیگر از آنان گفت:ابو بكر، درِ خانه خود را بست و گفت:آیا كسی هست كه در خواست پس گرفتن (بیعت) كند تا من بیعتش را پس بدهم؟ علی گفت:«پیامبر خدا، تو را پیش داشت. چه كسی تو را كنار بگذارد؟».

مأمون گفت:این، نادرست است؛ چون علی از بیعت با ابو بكر، سرْ باز زد و شما گزارش كرده اید كه تا درگذشت فاطمه بیعت نكرد و فاطمه وصیّت كرد تا وی را شبانگاه دفن كنند تا آن دو در تشییع جنازه وی حضور نیابند. و از طرف دیگر، اگر پیامبر صلی الله علیه وآله او را جانشین ساخته بود، چگونه می خواست خود را كنار بكشد، حالْ آن كه او به انصار می گفت:«من به یكی از این دو مرد، ابو عبیده و عمر، برای خلافت بر شما راضی ام».

یكی دیگر گفت:عمرو بن عاص پرسید:ای پیامبر خدا! از بین زنان، چه كسی نزد شما محبوب تر است؟ پیامبر فرمود:«عایشه». پرسید:از بین مردان؟ فرمود:«پدرش».

مأمون گفت:این، نادرست است؛ چون شما روایت كرده اید كه پیش پیامبر صلی الله علیه وآله پرنده كباب شده ای گذاشته شد. فرمود:«پروردگارا! محبوب ترینِ خلقت نزد خود را برسان» و آن شخص [ كه رسید]، علی بود. كدام یك از این دو گزارش شما پذیرفتنی است؟

یكی دیگر گفت:علی گفت:«اگر كسی مرا بر ابو بكر و عمر برتر شمارد، حدّ افترا بر وی می زنم».

مأمون گفت:چه طور ممكن است علی بگوید:«بر كسی كه حدّی بر او واجب نیست، حد می زنم»؟ اگر چنین می كرد، تجاوز از حدود الهی كرده بود و بر خلاف دستور خدا عمل كرده بود؛ چون برتر شمردن [ كسی] بر آن دو، افترا نیست. چون شما از پیشوایتان نقل كرده اید كه گفته است:«بر شما حاكم شدم، در حالی كه بهترینِ شما نبودم». كدام یك از این دو نفر نزد شما راستگوترند:ابو بكر، برای خود و یا علی برای ابو بكر؟ بگذریم كه خودِ حدیث، تناقض دارد؛ چون [ ابو بكر ]در این گفته، یا راستگو و یا دروغگوست. اگر راستگوست، از كجا این حكم را دانسته است؟ به وحی؟ وحی كه قطع شده بود. به گمان؟ گمانه زن كه خود، متحیّر است. به اندیشه؟ اندیشه هم كه مورد بحث است. و اگر راستگو نبود، محال است كه دروغگو، حكومت مسلمانان را به دست گیرد، احكام آنان را اجرا كنند و حدود را بر آنان جاری سازد.

دیگری گفت:روایت شده است كه پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«ابو بكر و عمر، سرور كُهن سالان بهشت اند».

مأمون گفت:این حدیث، ناشدنی است؛ چون در بهشت، كهن سال وجود ندارد. روایت شده است كه زنی از قبیله اشجع، نزد پیامبرصلی الله علیه وآله بود. پیامبر فرمود:«پیران، وارد بهشت نمی شوند». آن زن گریست. پیامبرصلی الله علیه وآله به وی فرمود:«خداوند متعال می فرماید:"إِنَّآ أَنشَأْنَهُنَّ إِنشَآءً * فَجَعَلْنَهُنَّ أَبْكَارًا * عُرُبًا أَتْرَابًا؛[3] ما آنان را پدید آوردیم، پدید آوردنی؛ و ایشان را دوشیزه گردانیدیم؛ شویْ دوست و هم سال"؛ و اگر می پندارید كه ابو بكر، هنگام ورود به بهشت، جوان می گردد، [ بدانید كه] روایت كرده اید كه پیامبر صلی الله علیه وآله درباره حسن و حسین فرموده است:«این دو تن، سرورِ جوانان بهشت از پیشینیان و پسینیان اند و پدرشان، بهتر از آن دو است».

دیگری گفت:نقل شده است كه پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«اگر من به پیامبری برانگیخته نمی شدم، عمر بر انگیخته می شد».

مأمون گفت:این، ناممكن است؛ چون خداوند متعال می فرماید:«إِنَّآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْكَ كَمَآ أَوْحَیْنَآ إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن م بَعْدِهِ ی؛[4] ما همچنان كه به نوح و پیامبرانِ بعد از او وحی كردیم، به تو [ نیز] وحی كردیم» و می فرماید:«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَ هِیمَ وَ مُوسَی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ؛[5] و [ یاد كن] هنگامی را كه از پیامبران، پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم». آیا رواست كسی كه از وی، پیمان برای پیامبری گرفته نشده، پیامبر شود، و آن كه از وی پیمان گرفته شده است، كنار گذاشته شود؟

دیگری گفت:پیامبرصلی الله علیه وآله در روز عرفه به عمر نگاه كرد و لبخند زد و فرمود:«خداوند - تبارك و تعالی - به همه بندگانش مباهات كرد و به عمر، به طور ویژه».

مأمون گفت:این، ناشدنی است؛ چون شدنی نیست كه خداوند، به عمر مباهات كند و پیامبرش را رها سازد و پیامبر صلی الله علیه وآله در بین عموم قرار گیرد و عمر، ویژه شود. این روایت های شما شگفت تر از این روایت شما نیست كه [ می گویید] پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:«وارد بهشت شدم و در آن، صدای نعلین شنیدم. دیدم كه بلال، برده ابو بكر، به بهشت، بر من پیشی گرفته است». شیعیان می گویند كه علی بهتر از ابو بكر است و شما می گویید كه برده ابو بكر، بهتر از پیامبرصلی الله علیه وآله است؛ چون پیشی گیرنده، برتر از كسی است كه بر او پیشی گرفته شده است. و [ نیز] روایت كرده اید كه شیطان، از سایه عمر می گریزد؛ ولی بر زبان پیامبرصلی الله علیه وآله افكند كه آنها، غرانیق عُلا[6] هستند! به گمان شما كافران، شیطان از عمر گریخت، ولی چنین بر زبان پیامبرصلی الله علیه وآله افكند؟

یكی دیگر گفت:پیامبر خدا فرمود:«اگر عذاب فرو آید، جز عمر بن خطّاب، كسی نجات پیدا نخواهد كرد».

مأمون گفت:این، بر خلاف قرآن است؛ چون خداوند - تبارك و تعالی - به پیامبرش می فرماید:«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ؛[7] ولی تا تو در میان آنانی، خدا بر آن نیست كه ایشان را عذاب كند». و شما عمر را مثل پیامبر خدا قرار دادید.

یكی دیگر گفت:پیامبر صلی الله علیه وآله به عمر در زمره ده تن از صحابیان، گواهی بهشت داده است.

مأمون گفت:اگر به پندار شما این گونه بود، عمر به حُذَیفه نمی گفت:تو را به خدا، آیا من از منافقانم؟ اگر پیامبر صلی الله علیه وآله به وی فرموده بود كه او از اهل بهشت است و عمر، گفته پیامبر صلی الله علیه وآله را تا زمانی كه حذیفه، آن را تأیید نكرده بود، قبول نداشت، لازمه اش این است كه عمر، سخن حذیفه را پذیرفته و سخن پیامبر خدا را نپذیرفته باشد و بنا بر این، مسلمان نباشد؛ و اگر سخن پیامبرصلی الله علیه وآله را قبول داشت، پس چرا از حذیفه پرسید؟ این دو خبر، با هم متناقض اند.

دیگری گفت:پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«من در یك كفّه ترازو گذاشته شدم و امّت من، در كفّه دیگر. من بر آنان سنگین تر شدم. آن گاه، ابو بكر را به جای من گذاشتند. او هم سنگین تر از آنان شد و آن گاه، عمر را گذاشتند. او نیز سنگین تر از آنان شد و سپس، ترازو را جمع كردند».

مأمون گفت:این، ناشدنی است؛ چون این وزن كردن، یا بر پایه جسم آنان بود و یا اعمال آنان. اگر بر پایه جسم آنان بود كه بر هیچ جانداری پوشیده نیست كه این كار، محال است؛ چون جسم آن دو بر جسم همه امّت، سنگین تر نیست. و اگر بر پایه اعمالشان بود، اعمال آنان (امّت) به وجود نیامده بود. چه طور اعمال آن دو بر اعمالی كه به وجود نیامده اند، سنگین تر بود؟! به من بگویید كه مردم به وسیله چه چیزی بر یكدیگر برتری پیدا می كنند؟

پاره ای گفتند:به خاطر اعمال شایسته.

گفت:به من بگویید كه اگر كسی در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله بر دیگری برتر باشد و آن دیگری، پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه وآله، از آن شخص برتر در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله، اعمال بیشتری انجام دهد، آیا به او می رسد؟ اگر بگویید:«آری»، خواهید دید كه در روزگار ما كسانی هستند كه بیش از آنان جهاد كرده اند، حج گزارده اند، نماز خوانده اند، روزه گرفته اند و صدقه داده اند.

گفتند:آری. برترِ روزگارِ ما به درجه برترِ روزگار پیامبر صلی الله علیه وآله نمی رسد.

مأمون گفت:به روایت هایی كه پیشوایان شما - آنان كه دینتان را از آنان گرفته اید -، در فضایل علی نقل كرده اند، بنگرید و آن را با فضایلی كه برای همه آن ده نفر كه بشارت بهشت بدانان داده شده، مقایسه كنید. اگر فضایل [ علی]، بخشی [ كوچك] از مجموعه ای بزرگ بود كه حق با شماست؛ ولی اگر در فضایل علی بیشتر روایت كرده اند، از پیشوایانتان هر آنچه را روایت كرده اند، بپذیرید و از آن حدود، درنگذرید.

راوی می گوید:همه سر به زمین افكندند.

مأمون گفت:چرا سكوت كردید؟

گفتند:همه حرف هایمان را زدیم.

مأمون گفت:حال من می پرسم. كدام كار در زمانی كه خداوند صلی الله علیه وآله پیامبر را برانگیخت، بهترینِ كارها بود؟

گفتند:پیشتازی در پذیرش اسلام. چون خداوند - تبارك و تعالی - می فرماید:«والسَّبِقُونَ السَّبِقُونَ * أُوْلَل-ِكَ الْمُقَرَّبُونَ؛[8] و پیشتازان مقدّم اند؛ آنان اند همان مقرّبان [ خدا]».

گفت:كسی را می شناسید كه در اسلام آوردن، بر علی پیشی گرفته باشد؟

گفتند:وی در زمانی اسلام را پذیرفت كه خُردسال بود و تكلیفی بر وی نبود.

مأمون گفت:از اسلام آوردن علی به من بگویید كه آیا با الهام از سوی خداوند متعال بود یا به دعوت پیامبرصلی الله علیه وآله؟ اگر بگویید كه به الهام بود، وی را بر پیامبر صلی الله علیه وآله برتری داده اید؛ چون بر پیامبر، الهام نشد؛ بلكه جبرئیل علیه السلام از سوی خداوند، به عنوان فراخواننده و معرّف اسلام، به سوی وی آمد. اگر بگویید به دعوت پیامبر صلی الله علیه وآله بود، آیا دعوت پیامبر صلی الله علیه وآله از طرف خودش بود یا طبق فرمان خداوند متعال؟ اگر بگویید كه از سوی خودش بود، این بر خلاف توصیفی است كه خداوند متعال از پیامبرش در این آیه كرده است كه «وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِینَ؛[9] من از كسانی نیستم كه چیزی از خود بسازم و بر خدا نسبت بدهم» و در قول دیگرش:«وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی؛[10] از سر هوس سخن نمی گوید. این سخن، بجز وحی كه می شود، نیست». و اگر از سوی خداوند بود، پس خداوند متعال به پیامبرش فرمان داده كه از بین فرزندان مردم، علی علیه السلام را دعوت كند و او را بر دیگران برگزیند و فراخواندن آن حضرت، دلیل بر اعتماد و علم او بود كه از سوی خداوند متعال، تأیید شده بود.

دلیل دیگر! از [ خداوند] حكیم به من خبر دهید كه آیا بر وی رواست كه بندگانش را به آنچه طاقت ندارند، فرمان دهد؟ اگر بگویید: «آری» كه كفر ورزیده اید، و اگر بگویید: «نه»، پس چگونه رواست كه پیامبرش فرمان به دعوتی بدهد كه به خاطر كمیِ سن [ علی] و ناتوانی از پذیرش، پذیرش آن ممكن نباشد؟

دلیل دیگر! آیا دیده اید كه پیامبر صلی الله علیه وآله یكی از فرزندان خاندان خود و یا دیگران را فراخوانَد تا آنان، برای علی الگو باشند؟ اگر می پندارید كه جز او را فرا نخوانده است، پس این فضیلتی برای علی نسبت به همه فرزندان مردم است.

آن گاه گفت:پس از سبقت در ایمان آوردن، كدام عمل برترینِ اعمال است؟

گفتند:جهاد در راه خدا.

گفت:آیا در بین [ آن] ده نفر، كسی را پیدا می كنید كه در همه جنگ های پیامبرصلی الله علیه وآله، چون علی نقش داشته باشد؟ در جریان جنگ بدر، از مشركان، شصت و اندی مرد كشته شد كه علی بیست و اندی را كشت و دیگر مردم، چهل تن دیگر را.

یكی از آنان گفت:ابو بكر با پیامبر صلی الله علیه وآله در سایبان بودند و جنگ را اداره می كردند.

مأمون گفت:چیز شگفتی گفتی! آیا بدون پیامبرصلی الله علیه وآله جنگ را اداره می كرد و یا با او به طور مشترك، كار را انجام می دادند و یا به خاطر نیازمندی پیامبر صلی الله علیه وآله به نظر و رأی ابو بكر بود؟ كدام یك از این سه وجه را دوست داری بگویی؟

گفت:به خدا پناه می برم از این كه بپندارم كه او به تنهایی و بدون پیامبر صلی الله علیه وآله [ جنگ را] اداره می كرد و یا با او مشاركت داشت و یا پیامبر صلی الله علیه وآله به او نیازمند بود.

گفت:بنا بر این، در سایبان بودن، چه فضیلتی است؟ اگر تخلّف از جنگ برای ابو بكر فضیلت بود، پس لازم است هر متخلّف از جنگ، از مجاهدان برتر باشد، در حالی كه خداوند عزوجل می فرماید:«لَّا یَسْتَوِی الْقَعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُوْلِی الضَّرَرِ وَالْمُجَهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَ لِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَهِدِینَ بِأَمْوَ لِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَی الْقَعِدِینَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَهِدِینَ عَلَی الْقَعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا؛[11] مؤمنان خانه نشین كه زیان دیده نیستند با آن مجاهدانی كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد می كنند، یكسان نیستند. خداوند، كسانی را كه با مال و جان خود جهاد می كنند، به درجه ای بر خانه نشینان مزیّت بخشیده، و همه را خدا وعده [ پاداش] نیكو داده، ولی مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ، برتری بخشیده است».

اسحاق بن حمّاد بن زید [، یكی از حضار] گوید: سپس [ مأمون] به من گفت:بخوان «هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَنِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیًْا مَّذْكُورًا؛[12] آیا زمان طولانی بر انسان نگذشت كه چیز قابل ذكری نبود؟!».

خواندم تا به این جا رسیدم كه:«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ ی مِسْكِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا؛[13] و به [ پاس] دوستی [ خدا]، بینوا و یتیم و اسیر را خوراك می دادند»، تا سخن خداوند كه «وَ كَانَ سَعْیُكُم مَّشْكُورًا؛[14] و كوشش شما مقبول افتاده».

گفت:این آیه ها درباره چه كسی نازل شده است؟

گفتم:درباره علی.

گفت:آیا شنیده ای كه علی، هنگامی كه مسكین، یتیم و اسیر را غذا داد، فرمود:«إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَ لَا شُكُورًا؛[15] ما برای خشنودی خداست كه به شما می خورانیم و پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم»؟ برای چه خداوند عزوجلدر كتابش این را بیان كرده است؟

گفتم:نمی دانم.

گفت:خداوند متعال، سرشت و نیّت علی را می دانست. آن را در كتابش برای آن آشكار ساخت تا مردم، داستان او را بدانند. آیا می دانی كه خداوند متعال، چیزی از چیزهایی را كه در بهشت است، در این سوره توصیف كرده است:«قَوَارِیرَاْ مِن فِضَّةٍ؛[16] جامهایی از سیم»؟

گفتم:نه.

گفت:این خود، فضیلتی دیگر است. چگونه شیشه از نقره است؟

گفتم:نمی دانم.

گفت:منظورش این است كه از زلالی، چون نقره ای است كه همان گونه كه بیرون آن دیدنی است، درون آن نیز دیدنی است و این، نظیر سخن پیامبر صلی الله علیه وآله است كه فرمود:«ای اَنْجَشَه![17] شیشه ها را آهسته ببر». منظور وی، زنان بود كه از ظرافت، چون شیشه اند.

و چون سخن دیگر آن حضرت است كه فرمود:«اسب ابو طلحه را سوار شدم و آن را چون دریا یافتم». منظورش آن بود كه از شدّت تاخت و تاز، چون دریا بود. و مثل سخن خداوند - تبارك و تعالی - است كه می فرماید:«وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِن وَرَآلِهِ ی عَذَابٌ غَلِیظٌ؛[18] و مرگ از هر جانبی به سویش می آید؛ ولی نمی میرد و عذابی سنگین به دنبال دارد». یعنی گویا از هر سو مرگ به سویش می آید و اگر از یك سو می آمد، می مُرد.

آن گاه گفت:ای اسحاق! آیا تو از كسانی نیستی كه گواهی می دهی ده نفر در بهشت اند؟

گفتم:چرا.

گفت:اگر كسی را ببینی كه می گوید:«من نمی دانم این حدیث درست است و یا نه»، به نظرت وی كافر است؟

گفتم:نه.

گفت:اگر كسی بگوید:«نمی دانم این سوره از قرآن است یا نه»، آیا به نظرت كافر است؟

گفتم:آری.

گفت:به نظرم فضایل وی (علی علیه السلام) تأكید شد. ای اسحاق! به من بگو آیا حدیث «پرنده كباب شده»، درست است یا نه؟

گفتم:چرا.

گفت:سوگند به خدا، لجاجتت آشكار شد. این جریان، یا همان گونه كه پیامبرصلی الله علیه وآله دعا كرد، تحقّق یافت، یا آن كه دعایش پذیرفته نشد و یا آن كه خداوند، برترینِ بندگانش را می شناخت؛ ولی بنده غیر برترش نزد وی محبوب تر بود و یا آن كه می پنداری خداوند، بنده برتر و غیر برترش را نمی شناخت. كدام یك از سه وجه را دوست داری بگویی؟

اسحاق می گوید:مدّتی اندیشیدم و گفتم:ای امیر مؤمنان! خداوند متعال، درباره ابو بكر می گوید:«ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَحِبِهِ ی لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا؛[19] و او نفر دوم از دو تن بود. آن گاه كه در غار [ ثور] بودند، وقتی به همراه خود می گفت:اندوه مدار كه خدا با ماست». خداوند عزوجل وی را همراه پیامبرصلی الله علیه وآله شمرده است.

مأمون گفت:پناه بر خدا! چه قدر دانش تو به [ علم] لغت و كتاب خدا كم است! آیا كافر، همراه مؤمن نمی گردد؟ در این همراهی چه فضیلتی است؟ آیا سخن خداوند متعال را نشنیده ای كه می فرماید:«قَالَ لَهُ و صَاحِبُهُ و وَ هُوَ یُحَاوِرُهُ و أَكَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّلكَ رَجُلاً؛[20] رفیقش - در حالی كه با او گفتگو می كرد - به او گفت:آیا به آن كسی كه تو را از خاك، سپس از نطفه آفرید، آن گاه تو را [ به صورت] مردی درآورد، كافر شدی؟». خداوند، كافر را همراه او قرار داده است؛ و هُذَلی شاعر هم گفته است:

شب را در زیر عبایی صبح كردم و همراهم وحشی ای بود

و چشم به مشرق دوخته بودم.

و اَزْدی شاعر گفته است:

در آن جا من و همراهم از وحش ترسیدیم

به خاطر سایه هیكل شتربان.

اسب خود را همراه خود، شمرده است.

و امّا سخن خداوند كه می فرماید:«خداوند با ماست»، خداوند - تبارك و تعالی - با بد و خوب هست. آیا سخن خداوند را نشنیده ای كه:«مَا یَكُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَآ أَدْنَی مِن ذَ لِكَ وَ لَآ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا كَانُواْ؛[21] هیچ گفتگوی محرمانه ای میان سه تن نیست، مگر این كه او چهارمین آنهاست، و نه میان پنج تن، مگر این كه او ششمین آنهاست، و نه كم تر از این [ عدد] و نه بیشتر، مگر این كه هر كجا باشند، او با آنهاست».

و امّا سخن خدا كه فرمود:«اندوه مدار»، به من بگو آیا غمِ ابو بكر، اطاعت بود و یا معصیت؟ اگر پنداری كه اطاعت بود، در این صورت، پیامبر صلی الله علیه وآله را نهی كننده از اطاعت شمرده ای و این كار، ویژگیِ انسانِ حكیم نیست، و اگر آن را معصیت می شماری، چه فضیلتی برای معصیت است؟ و به من بگو كه در سخن خدا:«فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ و عَلَیْهِ؛[22] پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد. »، برای چه كسی آرامش نازل شده است؟

گفتم:بر ابو بكر؛ چون پیامبر صلی الله علیه وآله بی نیاز از آرامش بود.

گفت:بگو ببینم، آیا می دانی مؤمنانی را كه خداوند در این مكان (حُنین) در آیه قصد كرده، چه كسانی اند:«وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیًْا وَضَاقَتْ عَلَیْكُمُ الأَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ * ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ و عَلَی رَسُولِهِ ی وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ؛[23] و در روز جنگ حُنین، آن هنگام كه شمارِ زیادتان شما را به شگفت آورده بود؛ ولی به هیچ وجه از شما دفع [ خطر] نكرد، و زمین با همه فراخی، بر شما تنگ گردید، سپس در حالی كه پشت [ به دشمن] كرده بودید، برگشتید. آن گاه، خدا آرامش بر فرستاده خود و بر مؤمنان، فرود آورد»؟

گفتم:نه.

گفت:در جنگ حنین، مردم فرار كردند و همراه پیامبر صلی الله علیه وآله، جز هفت تن از بنی هاشم، [ كسی] نمانْد:علی علیه السلام كه با شمشیر می جنگید؛ عباس كه افسار قاطر پیامبر صلی الله علیه وآله را گرفته بود؛ و پنج نفر از ترسِ آن كه شمشیر كافران به پیامبر صلی الله علیه وآله برسد، گِرد او حلقه زده بودند تا آن كه خداوند - تبارك و تعالی -، پیروزی را به پیامبرش بخشید. در این آیه، منظور از مؤمنان، علی و كسانی از بنی هاشم اند كه حضور داشتند. كدام برتر است؟ آیا آن كه همراه پیامبر صلی الله علیه وآله بود و خداوند، آرامش را به پیامبرصلی الله علیه وآله و او فرو فرستاد و یا آن كه در غار با پیامبر صلی الله علیه وآله بود و شایسته آن نبود كه آرامش بر وی فرو آید؟

ای اسحاق! كدام برترند؟ آن كه همراه پیامبر صلی الله علیه وآله در غار بود و یا آن كه بر جا و رخت خواب او خوابید و با جانش از او حفاظت كرد تا آن كه هجرت پیامبرصلی الله علیه وآله تكمیل شد؟

خداوند - تبارك و تعالی - به پیامبرش فرمان داد كه به علی علیه السلام دستور دهد تا در جایش بخوابد و جانش را سپر او قرار دهد و پیامبرصلی الله علیه وآله دستور داد. علی گفت:آیا تو سالم می مانی، ای پیامبر خدا؟

[ فرمود:«آری»].

گفت:به چشم! و آن گاه به رخت خواب پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و روانداز او را روی خود كشید و مشركان، گِرد او جمع شدند و تردید نكردند كه او پیامبر خداست و آنان، توافق كرده بودند كه از هر كدام از شاخه های قریش، مردی یك ضربه به او بزند تا بنی هاشم نتوانند خونش را مطالبه بكنند و علی، تصمیم و نقشه آنان را در از بین رفتن جانش می شنید و این كار، موجب بی تابی او نشد، چنان كه ابو بكر در غارْ بی تابی می كرد، در حالی كه او (ابو بكر) با پیامبر صلی الله علیه وآله بود و علی، تنها بود و همچنان به خاطر خدا صبور بود و خداوند متعال، فرشتگانش را فرستاد تا وی را از دست مشركان قریش، پاس دارند.

هنگامی كه صبح شد، برخاست. مشركان به وی نگریستند و گفتند:محمّد كجاست؟

گفت:من چه می دانم!

گفتند:تو ما را فریب دادی.

آن گاه به پیامبرصلی الله علیه وآله پیوست، و علی همواره برتر بود و هر كاری می كرد، بر خوبی اش افزوده می شد تا آن كه خداوند تعالی، او را قبض روح كرد، در حالی كه مورد رضایت و مغفرت بود. ای اسحاق! آیا حدیث ولایت را نقل می كنی؟

گفتم:آری.

گفت:نقل كن. و من نقل كردم.

گفت:می بینی كه خداوند، حقّی برای علی بر گردن ابو بكر و عمر، واجب ساخته است كه به نفعِ آنان بر علی، واجب نكرده است.

گفتم:مردم می گویند كه پیامبر صلی الله علیه وآله به خاطر زید بن حارثه این سخن را گفته است.

گفت:پیامبرصلی الله علیه وآله كجا این سخن را گفته است؟

گفتم:در غدیر خم، پس از برگشتن از حجّة الوداع.

گفت:زید بن حارثه، كجا كشته شده است؟

گفتم:در موته.[24].

گفت:آیا زید بن حارثه، پیش از غدیر خم كشته نشده است؟

گفتم:چرا.

گفت:اگر پسری داشته باشی كه پانزده سال داشته باشد و بگوید:"ای مردم! مولای من مولای پسر عمویم است، وی را بپذیرید"، آیا این كار را برای او ناشایست می شماری؟

گفتم:آری.

گفت:آیا چیزی را كه برای فرزند خود روا نمی شماری، آن را برای پیامبر صلی الله علیه وآله روا می شماری؟ ای وای بر تو! آیا دین شناسانِ خود را ارباب خود گرفته اید؟! خداوند تعالی می گوید:«اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ؛[25] اینان، دانشمندان و راهبان خود را به جای خدا به الوهیّت گرفتند». سوگند به خدا، مردم برای آنان (رهبانان) روزه نمی گرفتند و نماز نمی خواندند؛ بلكه به مردم، فرمان می دادند و آنان، اطاعت می كردند.

آن گاه گفت:آیا سخن پیامبر صلی الله علیه وآله به علی را روایت می كنی كه می فرماید:«تو نسبت به من، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی»؟

گفتم:آری.

گفت:آیا می دانی كه هارون، برادر تنی موسی علیه السلام بود؟

گفتم:آری.

گفت:علی چنین بود؟

گفتم:نه.

گفت:و هارون، پیامبر بود و علی چنین نبود. بنا بر این، جایگاه سومی جز خلافت، باقی نمی مانَد. و این، مثل همان گفته منافقان است كه گفتند:پیامبرصلی الله علیه وآله، به خاطر سر سنگینی [ با او و كراهت از همراهی اش]، وی را جانشین ساخت و می خواست خود را راحت سازد؛ و نیز همان است كه خداوند از موسی علیه السلام نقل می كند كه به هارون گفت:«اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ؛[26] در میان قوم من جانشینم باش، و [ كار آنان را] اصلاح كن و از راه فساد گران، پیروی مكن».

گفتم:موسی علیه السلام در زمانی كه زنده بود، هارون را در میان قومش جانشین ساخت، سپس به ملاقات پروردگارش رفت و پیامبر صلی الله علیه وآله، هنگامی كه به جنگ می رفت، علی علیه السلام را جانشین گردانْد.

گفت:از موسی علیه السلام در زمانی كه هارون را جانشین ساخت، بگو. آیا در هنگام میقات موسی علیه السلام با خدای خود، همراه وی كسی از یاران او بود؟

گفتم:چرا.

گفت:آیا موسی علیه السلام، وی (هارون) را برای همگان، جانشین خود نساخته بود؟

گفتم:چرا.

گفت:علی هم چنین بود. پیامبرصلی الله علیه وآله، علی را هنگام رفتن به جنگ در بین ضعیفان، زنان و بچّه ها جانشین خود می ساخت؛ چون اكثر یارانش همراهش بودند، و گرنه او را جانشین خود برای همه قرار داده بود و دلیل بر این كه وی، علی را جانشین خود بر آنها در حیات خود و در زمانی كه غایب بود و نیز در زمان پس از مرگش قرار داده بود، سخن حضرت است كه فرمود:«علی نسبت به من، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام است، جز این كه پیامبری پس از من نیست» و طبق این سخن، وی وزیر پیامبر خدا نیز هست؛ چون موسی علیه السلام به پیشگاه خداوند دعا كرد و در دعایش گفت:«وَ اجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی * هَرُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ ی أَزْرِی * وَ أَشْرِكْهُ فِی أَمْرِی؛[27] و برای من، وزیری از كسانم قرار ده؛ هارون برادرم را. پشتم را به او استوار كن و او را شریك كارم گردان».

و اگر علی نسبت به پیامبر صلی الله علیه وآله، چون هارون به موسی علیه السلام است، پس وزیر اوست؛ همان گونه كه هارون، وزیر موسی بود و او، خلیفه پیامبرصلی الله علیه وآله است، چنان كه هارون، خلیفه موسی علیه السلام بود.

آن گاه، رو به اهل كلام كرد و گفت:آیا من از شما بپرسم و یا شما از من می پرسید؟ گفتند:ما می پرسیم. گفت:بپرسید.

یكی از آنان گفت:آیا امامت علی از طرف خداوند عزوجل بود؟ و این امر، از سوی پیامبر خدا گزارش شده است، مثل گزارش وجوب چهار ركعت نماز ظهر و یا وجوب پنج درهم [ زكات] در دویست درهم و وجوب حج؟

گفت:آری.

پرسید:پس چرا در هیچ امر واجبی اختلاف نكردند؛ ولی تنها در خلافت علی، اختلاف كردند؟

مأمون گفت:چون در هیچ كار واجبی تمایل و رقابت، نظیر خلافت، وجود ندارد.

یكی دیگر گفت:چرا این را - كه پیامبر صلی الله علیه وآله دستور داده باشد كه از میان خود، فردی را به جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله انتخاب كنند و به خاطر مهربانی و دلسوزی به مردم، خود آن حضرت، كسی را جانشین نگذارد كه مردم به خاطر مخالفت با او به عذاب گرفتار شوند -، انكار می كنی؟

گفت:به این خاطر انكار می كنم كه خداوند متعال به بندگانش مهربان تر از پیامبرش است و او پیامبرش را به سوی آنان فرستاده است، با آن كه می دانست در بین بندگانش گنهكار و مطیع بود و وجود آنان، مانع از فرستادن پیامبرش نشد. و دلیل دیگر، این كه اگر به آنان دستور می داد كه فردی را از میان خود برگزینند یا به همه آنان دستور داده بود كه كسی را انتخاب كنند و یا به بعضی چنین دستوری داده بود. اگر به همه دستور داده بود [ كه انتخاب كنند]، پس منتخب، چه كسی بود؟ و اگر به بعضی از ما دستور داده است و نه همه، چاره ای نیست جز این كه برای این بعض، نشانی وجود داشته باشد. اگر بگویی این بعض، دین شناسان اند، بایستی «دین شناس» مشخّص می شد و نشانه های او بیان می شد.

دیگری گفت:روایت شده كه پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«هر آنچه را كه مسلمانان نیك شمارند، آن چیز، نزد خداوند متعال هم نیكوست، و آنچه را كه آنان بد می شمارند، آن چیز، نزد خدا هم بد است».

مأمون گفت:مراد در این كلام، یا همه مؤمنان است و یا بعضی از آنان. اگر منظور، همه است كه چنین چیزی وجود ندارد؛ چون اتّفاق نظر همه [ امّت]، ممكن نیست، و اگر مراد، بعضی از آنان است، هر گروهی نسبت به پیشوای خود، نیكی گزارش می كنند، مثل روایت شیعه درباره علی و روایت حشویان درباره دیگری. با این وضع، كی نظر شما درباره امامت به كرسی خواهد نشست؟

دیگری گفت:آیا درست است كه بپنداری اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله، اشتباه كرده اند؟

گفت:چه طور بپنداریم كه آنان اشتباه كرده و بر گم راهی اتّفاق كردند، در حالی كه واجب و سنّتی را سراغ نداشتند؛ چون تو می پنداری كه امامت، نه واجب از سوی خداست و نه سنّت از سوی پیامبر خدا؟ بنا بر این، در چیزی كه به نظرت فریضه و سنّتی نیست، اشتباه چه معنا دارد؟

دیگری گفت:اگر تو امامت را برای علی می دانی و نه دیگری، دلیل خود را بر این ادّعا بیان كن.

مأمون گفت:من مدّعی نیستم؛ بلكه اقرار كننده ام و بیّنه (دلیل) بر مُقر، لازم نیست. مدّعی كسی است كه می پندارد دادن ولایت و عزل از آن به دست اوست و اختیار به دست اوست و بیّنه هم یا از شریكان او است كه در این جا طرف دعوایند و یا از غیر آنان است و [ بیّنه] از غیر هم وجود ندارند. بنا بر این، چگونه بر این كار، بیّنه اقامه شود؟

دیگری گفت:بنا بر این پس از درگذشت پیامبر خدا چه چیز بر علی واجب بود؟

گفت:همانی كه انجام داد.

گفت:آیا بر وی واجب نبود كه برای مردمْ اعلان كند كه وی امام است؟

گفت:امامت، به خاطر كار وی درباره خودش و یا كار مردم در مورد او (از قبیل انتخاب او یا برتر شمردن او و چیزی دیگر) نبود؛ بلكه به خاطر كار خداوند متعال در خصوص او بود، چنان كه به ابراهیم علیه السلام فرمود:«إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛[28] من تو را برای مردم، پیشوا قرار دادم» و به داوود علیه السلام فرمود:«یَدَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ؛[29] ای داوود! همانا تو را جانشین در زمین قرار دادم» و درباره آدم علیه السلام به فرشتگان فرمود:«إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً؛[30] همانا در زمین، جانشین قرار می دهم». بنا بر این، امام، از سوی خداوند - تبارك و تعالی - امام است و در آغاز خلقتش او را برگزیده است و به خاطر شرافت نَسَب، پاكی نسل و عصمت در آینده اش است، و اگر به واسطه خودش بود و به خاطر كاری كه كرده بود، مستحقّ امامت می شد، اگر بر خلاف آن كار انجام می داد، از خلافتْ عزل می شد و به واسطه افعالش خلیفه می شد.

دیگری گفت:چرا امامت پس از پیامبرصلی الله علیه وآله برای علی واجب شد؟

گفت:برای این كه از خُردسالی به ایمانْ روی آورد، چنان كه پیامبر صلی الله علیه وآله از خُردسالی به ایمان روی آورد و از روی دلیل، از گم راهی قومش بیزاری جُست و از شرك، دوری گزید، چنان كه پیامبر صلی الله علیه وآله از گم راهی، بیزاری جُست و از شرك، دوری گزید؛ چون شرك، ستم است و به اجماع، ستمكار و پرستنده بت، امام نمی شود و كسی كه نسبت به خداوند، شرك بورزد، در جایگاه دشمنانش قرار می گیرد و این حكم، درباره چنین شخصی شهادت علیه اوست، بر پایه اجماع امّت تا این كه اجماع دیگری پیدا شود و آن را نقض كند؛ و هر كس كه یك بار علیه او حكم صادر گردد، نمی تواند حاكم شود؛ چون حاكم، محكوم است و در این صورت، بین حاكم و محكوم، فرقی نمی مانَد.

دیگری گفت:پس چرا علی با ابو بكر و عمر نجنگید، همان گونه كه با معاویه جنگید؟

مأمون گفت:این، پرسش از ناممكن است؛ چون «چرا»، پرسش از علّت است و «انجام ندادن»، نفی است و نفی، علّت نمی خواهد و علّت، همیشه برای اثبات است؛ بلكه لازم است كه در كار علی اندیشیده شود كه آیا از سوی خدا بود یا از سوی غیر خدا. اگر این درست است كه كار او از سوی خدا بود، بنا بر این، تردید در تدبیر او شرك است، به خاطر سخن خداوند كه می فرماید:«فَلَا وَرَبِّكَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا؛[31] ولی چنین نیست. به پروردگارت سوگند كه ایمان نمی آورند، مگر آن كه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند. سپس از حكمی كه كرده ای در دل هایشان احساس ناراحتی نكنند و كاملاً سر تسلیم فرود آورند». كارهای كننده كار، تابع اصل خودش است. بنا بر این، اگر قیام او از سوی خداست، رفتارهای او هم از سوی اوست و بر مردم، رضا و تسلیم، واجب است. پیامبر خدا در روز حُدَیبیه، هنگامی كه مشركان، قربانی او را از رسیدن به خانه خدا مانع شدند، جنگ را ترك كرد و هنگامی كه یار و نیرو یافت، جنگید. خداوند متعال در [ مورد] نخست، فرمود:«فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ؛[32] پس به خوبی صرف نظر كن» و سپس [ در دومی] فرمود:«فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ؛[33] مشركان را هر كجا یافتید، بكشید و آنان را دستگیر كنید و به محاصره در آورید و در هر كمینگاهی به كمین آنها بنشینید».

دیگری گفت:اگر می پنداری كه امامت علی از طرف خدا بود و او واجب الاطاعه است، پس چرا برای پیامبران، راهی جز تبلیغ و فراخوانی گذاشته نشد؛ ولی برای علی روا شد كه فرا خواندن مردم به اطاعتش را كه بر وی واجب بود، ترك كند؟

گفت:به خاطر آن كه ما نمی گوییم علی، مأمور به تبلیغ شد تا پیامبر به حساب آید؛ بلكه او نشانی بین خداوند و بندگانش قرار گرفت كه هر كس از او پیروی كرد، مطیع است، و هر كس با او مخالفت كرد، نافرمان به شمار می آید. اگر یارانی بیابد كه به وسیله آنان نیرومند گردد، می جنگد، و اگر یارانی نیافت، سرزنش بر مردم است، نه بر او؛ چون در هر صورت، به فرمانبری او دستور داده شدند؛ ولی او جز در صورتی كه توان داشته باشد، مأمور به جنگیدن با آنان نشده است. او همچون خانه خداست. بر مردمْ واجب است كه به سوی آن روند. اگر رفتند، آنچه كه بر آنان واجب بود، انجام داده اند، و اگر حج انجام ندادند، سرزنش بر آنان است، نه بر خانه خدا.

دیگری گفت:اگر به حتم، وجود امامِ واجب الاطاعه واجب شده باشد، از كجا حتماً آن امام، علی است، نه دیگری؟

گفت:چون خداوند متعال، چیز ناشناخته را واجب نمی گردانَد و كار واجب هم نمی تواند ناشدنی باشد و [ انجام تكلیفِ] ناشناخته، كاری ناشدنی است. پس لازم است كه پیامبر خدا به كار واجب، راهنمایی كند تا عذر بین بندگان خدا و خداوند عزوجلاز میان برود. چنان كه اگر خداوند، روزه یك ماه را بر مردم واجب كند و به مردم نگوید كه كدام ماه است و نشانی هم نگذارد و بر مردم، لازم شود كه به اندیشه خودشان آن را جستجو كنند تا ماهی را كه خداوند متعال اراده كرده است، به دست آورند، در این صورت، مردم از پیامبری كه احكام را بیان كند، و از امامی كه خبر پیامبر خدا را بر آنان نقل كند، بی نیاز می شوند.

دیگری گفت:از كجا می توانی اثبات كنی هنگامی كه پیامبر خدا علی را فرا خوانْد، فرد بالغی بود؟ چون مردم معتقدند كه او در هنگام فراخواندن، خُردسال بود و حكم الهی درباره او جاری نبود و به حدّ مردان، نرسیده بود.

گفت:چون در آن وقت، یا از كسانی بود كه پیامبر برای دعوت او به سویش فرستاده شده بود كه در این صورت، او می توانست مورد تكلیف و توانمند برای انجام واجبات باشد؛ و یا از كسانی بود كه پیامبر صلی الله علیه وآله به سوی او فرستاده نشده بود كه در این صورت، لازم می شد كه پیامبر صلی الله علیه وآله مصداق این سخن خدا باشد:«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ؛[34] و اگر [ او ]پاره ای گفتارها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت می گرفتیم و سپس، رگ قلبش را پاره می كردیم».

افزون بر آن كه لازم می آید كه پیامبر صلی الله علیه وآله از سوی خداوند - تبارك و تعالی -، بندگان خدا را به چیزی كه در توانشان نبود، مكلّف سازد و این، محال است كه وجودش ناشدنی است و حكیم، به چنین كاری فرمان نمی دهد و پیامبر صلی الله علیه وآله بر آن، راهنمایی نمی كند. خداوند، منزّه از آن است كه فرمان به مُحال بدهد، و پیامبرصلی الله علیه وآله بزرگوارتر از آن است كه به چیزی كه در حكمتِ فرد حكیم، خلاف است، فرمان دهد.

در این هنگام، همه ساكت شدند. مأمون گفت:از من پرسیدید و بر من، اشكال كردید. آیا من هم از شما بپرسم؟

گفتند:آری.

گفت:آیا امّت، به اجماع، روایت نكرده اند كه پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«هر كس از روی عمد، بر من دروغ ببندد، نشیمنگاهش در آتش است»؟

گفتند:چرا.

گفت:و نیز از او روایت نكرده اند كه فرمود:«كسی كه خداوند را به گناهی كوچك و یا بزرگ، نافرمانی كند، و آن را چون این برای خودش برگزیند و بر آن اصرار كند، در بین طبقه های دوزخ، جاودان خواهد بود»؟

گفتند:چرا.

گفت:به من بگویید كسی را كه امّت، او را برگزید و خلیفه قرار داد، آیا رواست كه وی، خلیفه پیامبر خدا و خلیفه از طرف خدا گفته شود، در حالی كه پیامبر صلی الله علیه وآله او را جانشین خود نساخته است؟ اگر بگویید: «آری» كه زورگویی است، و اگر بگویید «نه»، لازمه اش آن است كه ابوبكر، خلیفه پیامبر خدا نباشد و از سوی خداوند عزوجل هم نباشد و شما به پیامبر خدا صلی الله علیه وآله دروغ بسته باشید و در معرض آنید كه از جمله كسانی باشید كه پیامبر خدا، ورود به دوزخ را برایشان مطرح كرده است. به من بگویید در كدام سخنتان راستگویید؟ در این كه می گویید پیامبر صلی الله علیه وآله درگذشت و كسی را جانشین نساخت و یا در این كه به ابوبكر می گویید:«ای خلیفه پیامبر خدا!»؟ اگر در هر دو سخن، راستگو باشید، كه ممكن نیست؛ چون تناقض است، و اگر در یكی صادق باشید، دیگری باطل است.

پس، از خدا پروا كنید و برای خود، بیندیشید. تقلید را كنار بگذارید و از شبهه ها دوری گزینید. سوگند به خدا، خداوند، جز از بنده ای كه طبق دركش عمل می كند و جز به چیزی كه آن را حق می داند، وارد نمی شود، [ عذری را] نمی پذیرد.

تردید، شكّ است و ادامه شك، به كفر بر خدا می انجامد و صاحب شك، در دوزخ است. به من بگویید:آیا رواست كسی، برده ای بخرد و همین كه خرید، مولایش شود و خریدار، تبدیل به برده گردد؟

گفتند:نه.

گفت:چه طور رواست كسی كه شما به خاطر تمایلتان به او بر او اجتماع كردید و او را خلیفه قرار دادید، بر شما خلیفه گردد، در حالی كه شما [ خودتان] او را ولایت داده اید؟ آیا شما خلیفه بر او نیستید؟ خلیفه بودن را به كسی می دهید و آن گاه می گویید كه او خلیفه پیامبر خداست؟! و هرگاه بر او خشم گرفتید، او را می كشید، چنان كه در خصوص عثمان بن عفّان چنین شد؟!

یكی از آنان گفت:چون امام، وكیل مسلمانان است، وقتی كه از او راضی بودند، به او ولایت داده اند، و هنگامی كه بر او خشم گرفتند، او را كنار گذاشته اند.

گفت:مسلمانان، بندگان و شهرها از آنِ كیست؟

گفتند:از آنِ خدا.

گفت:خداوند، نسبت به دیگران، از این كه بر بندگانش و شهرهایش وكیل قرار دهد، سزاوارتر است؛ چون طبق اجماع امّت، كسی كه در مِلك دیگران چیزی ایجاد كند، ضامن است و بر او روا نیست كه چیزی به وجود آورد، و اگر چنین كند، گناهكار و ضامن است.

آن گاه گفت:به من بگویید آیا پیامبرصلی الله علیه وآله، روزی كه درگذشت، كسی را جانشین گذاشت یا نه؟

گفتند:جانشین نگذاشت.

گفت:آیا ترك تعیین جانشین، هدایت بود یا گم راهی؟

گفتند:هدایت.

گفت:بر مردم، لازم است كه از هدایت، پیروی كنند و از باطل دست بردارند و از گم راهی، رویگردان باشند.

گفتند:آنان، چنین كردند.

گفت:پس چرا مردم، پس از او جانشین تعیین كردند، حال آن كه او چنین كاری را ترك كرد؟ ترك كار او، گم راهی است و مُحال است كه خلاف هدایت هم هدایت باشد. اگر ترك تعیین جانشین، هدایت است، پس چرا ابو بكر، جانشینْ تعیین كرد، حالْ آن كه پیامبر صلی الله علیه وآله، تعیین نكرد؟ و چرا عمر، حكومت را بر خلاف دوستش بین مسلمانان به شورا گذاشت؟ شما معتقدید كه پیامبر صلی الله علیه وآله جانشینی تعیین نكرد و ابو بكر، تعیین كرد وعمر، تعیین جانشین را مانند پیامبرصلی الله علیه وآله (به گمان شما)، ترك نكرد و چون ابو بكر هم انجام نداد و شیوه سومی را به كار گرفت، به من بگویید كدام یك را درست می دانید؟ اگر كار پیامبر صلی الله علیه وآله را درست می دانید، ابو بكر را تخطئه كرده اید، همچنین نسبت به بقیّه اقوال.

و به من بگویید كه كدام بهتر است؟ آنچه را كه به نظر شما پیامبر صلی الله علیه وآله از ترك [ تعیین] جانشین انجام داد، یا آنچه را كه دیگران در تعیین خلیفه انجام دادند؟ و به من بگویید كه آیا رواست كه ترك پیامبرصلی الله علیه وآله، هدایت باشد و انجام دادن همان كار، از دیگری هم هدایت باشد و هدایت، ضد هدایت گردد؟ بنا بر این، گم راهی كجاست؟

و به من بگویید كه آیا پس از پیامبر صلی الله علیه وآله، از روز درگذشت او تا به امروز، كسی به انتخاب صحابیان، حاكمیت را به دست گرفته است؟ اگر بگویید: «نه»، مفهوم آن این است كه همه مردم پس از پیامبر صلی الله علیه وآله، گم راهی را در پیش گرفته اند، و اگر بگویید: «آری»، امّت را تكذیب كرده اید. سخن شما با امری حتمی ابطال می شود.

به من بگویید كه از سخن خداوند كه می فرماید:«قُل لِّمَن مَّا فِی السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ قُل لِّلَّهِ؛[35] بگو برای كیست آنچه كه در آسمان ها و زمین است ؟ بگو:از آنِ خداست»، آیا راست است یا ناراست است؟

گفتند:راست است.

گفت:آیا ما سوای خدا از آنِ خدا نیست؛ زیرا او ایجاد كننده و مالك آنهاست؟

گفتند:چرا. گفت:خودِ همین، ابطال كننده آن چیزی است كه اثبات می كردید، در خصوص اختیار شما بر تعیین خلیفه ای كه اطاعت از او را لازم می شمرید و او را «خلیفه پیامبر خدا» می نامید، حالْ آن كه خود، او را خلیفه ساخته اید و هرگاه بر وی غضب كنید و بر خلاف میل شما كاری كند، از كار، معزول می شود، و اگر كناره گیری را نپذیرد، كشته می شود.

وای بر شما! بر خداوند، دروغ مبندید؛ چون فردا كه در پیشگاه خداوند قرار گرفتید، نتیجه آن را خواهید دید، هنگامی كه بر پیامبر خدا وارد شوید، در حالی كه به طور عمد بر وی دروغ بستید و او گفته است كه:«هر كس از روی عمد بر من دروغ بندد، نشیمنگاهش در آتش است».

آن گاه رو به قبله ایستاد و دست هایش را بلند كرد و گفت:پروردگارا! من آنان را راهنمایی كردم و آنچه كه بیانِ آن بر عهده ام واجب بود، بیان كردم. پروردگارا! آنان را در تردید و شك، رها نكردم.

پروردگارا! من اعتقاد دارم كه با پیش داشتِ علی بر بندگان، پس از پیامبرت چنانچه پیامبرت به ما دستور داده است، به تو تقرّب جُسته می شود.

[ راوی گفت:] آن گاه متفرّق شدیم و تا زمانی كه مأمون درگذشت، جمع نشدیم.

محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری گفت كه در حدیث دیگر، چنین است:جماعت، سكوت كردند. به آنان گفت:چرا سكوت كردید؟

گفتند:نمی دانیم چه بگوییم.

گفت:همین حجّت بر شما برای من كافی است. آن گاه دستور داد تا آنان بیرون بروند.

[ راوی گفت:] ما در حالت تحیّر و شرمساری بیرون آمدیم. آن گاه، مأمون به فضل بن سهل نگریست و گفت:این، نهایتِ چیزی بود كه در پیش اینان بود و كسی نپندارد كه جلالت من، مانع از آن شد كه آنان به من پاسخ دهند.[36].









    1. عبد اللَّه مأمون، خلیفه عباسی، در سال 170 ق، به دنیا آمد و در سال 218 ق، در 48 سالگی درگذشت. علم، دانش، ادب، اخبار، قرآن، حدیث، علوم عقلی و علوم پیشینیان را آموخت و به ترجمه كتاب های پیشینیان به زبان عربی فرمان داد (ر. ك:سیر أعلام النبلاء:72/272/10).
    2. نویسنده كتاب [ یعنی شیخ صدوق رحمه الله] می گوید:در این خصوص، بحثی است كه مأمون، به طرف مناظره اش نگفته است و آن این كه آنان، سخن پیامبرصلی الله علیه وآله را چنین روایت نكردند:«اقتدوا بالذین من بعدی أبی بكر و عمر؛ به كسانی كه بعد از من اند، ابو بكر و عمر، اقتدا كنید»؛ بلكه گروهی «ابو بكر و عمر» [ به ضمّ] روایت كرده اند و گروهی، «ابابكر و عمر» [ به نصب ] روایت كرده اند. اگر این روایت، درست باشد، در صورت نصب، معنایش چنین می شود كه:ای ابو بكر و عمر! به آنچه كه پس از من است، كتاب خدا و عترت، اقتدا كنید؛ و در صورتی كه به رفع باشد، معنای آن چنین می شود كه:ای مردم وای ابو بكر و عمر! به آنچه كه پس از من است، كتاب خدا و عترت، اقتدا كنید.
    3. واقعه، آیه 37 - 35.
    4. نساء، آیه 163.
    5. احزاب، آیه 7.
    6. اشاره به داستان معروف و ساختگی آیات شیطانی دارد كه پاره ای ناآگاهان به فنّ نقل حدیث، آن را در كتب خود نقل كرده اند و مأمون بر همین نقل، خُرده گرفته است. (م)
    7. انفال، آیه 33.
    8. واقعه، آیه 10 و 11.
    9. ص، آیه 86.
    10. نجم، آیه 4 - 3.
    11. نساء، آیه 95.
    12. انسان، آیه 1.
    13. انسان، آیه 8.
    14. انسان، آیه 22.
    15. انسان، آیه 9.
    16. انسان، آیه 16.
    17. انجشه، برده سیاهِ خوش صدایی بود كه در حجة الوداع، برای شتران همسران پیامبر صلی الله علیه وآله آواز هدی می خواند و شتران، سریع حركت می كردند. (اُسد الغابة:284/1).
    18. ابراهیم، آیه 17.
    19. توبه، آیه 40.
    20. كهف، آیه 37.
    21. مجادله، آیه 7.
    22. توبه، آیه 40.
    23. توبه، آیه 26 - 25.
    24. جایی در شام كه سپاه اسلام با سپاه هراكلیوس (امپراتور روم)، روبه رو شدو در این رویارویی جعفر بن ابی طالب (ذوالجناحین) به شهادت رسید. (تاج العروس:131/3).
    25. توبه، آیه 31.
    26. اعراف، آیه 142.
    27. طه، آیه 32 - 29.
    28. بقره، آیه 124.
    29. ص، آیه 26.
    30. بقره، آیه 30.
    31. نساء، آیه 65.
    32. حِجر، آیه 85.
    33. توبه، آیه 5.
    34. حاقّه، آیه 46 - 44.
    35. انعام، آیه 12.
    36. عیون أخبار الرضا:2/185/2، بحار الأنوار:2/189/49. نیز، ر. ك:العقد الفرید:74/4.